به جای جر و بحث
بعضی وقتها به جای جر و بحث فقط به طرف نگاه میکنم
و تعجب میکنم که این حجم وسیع از بی عقلی و نفهمی
چطور توی کله به این کوچیکی جا شده؟
آلپاچینو
بعضی وقتها به جای جر و بحث فقط به طرف نگاه میکنم
و تعجب میکنم که این حجم وسیع از بی عقلی و نفهمی
چطور توی کله به این کوچیکی جا شده؟
آلپاچینو
کسی که نمیتونه هیچی رو قربانی کنه،
هیچ وقت نمیتونه هیچی رو عوض کنه!
Attak on titan
برای زندگی کردن در این گوشهی دنیا،
آدم باید از فولاد باشد تا دوام بیاورد
سیمین دانشور
+فردا انقدر کار دارم که حد نداره، ولی الان انقدر فکر و خیال دارم که چشمام یه لحظه هم بسته نمیشه
+یکی دوره خطشو یعد دوماه تمرین تموم کرده و حسابی خر کیفه، بازم از چیزایی که نوشتم عکس بزارم؟
++دارم روزی 6-9ساعت کار میکنم، ولی بازم احساس میکنم تایم پرت زیاد دارم بهم فیلم سینمایی معرفی کنین ببینم!
و خداوند گفت "دشمنت" را دوست بدار
و اطاعت کردم و "خودم" را دوست داشتم
جبران خلیل جبران
میگفت:«انسان وقتی به مرتبه بالایی از شناخت میرسد نه از حرام دم میزند نه از حلال، نه بهشت میخواهد نه از جهنم میهراسد. اصل خود ایمان است، نه شکل و شمایل و پوسته و لباس ظاهریاش.»
تا حدی پیش رفته بود که احکام قاضیان و حتی فتواهای شیخ الاسلام را قبول نداشت. قانونی که میان مرم عوام رواج داده شده بود این بود که نیندیشند و دیگران به جای آنها فکر کنند و لقمههای آمادهای را در دهان آنها بگذارند.
از عشق حرف میزد. از کوچکترین ذرات تا بزرگترین آنها را دارای ارزشی برابر میدانست. میگفت:«یک روستایی بی سواد از یک استد با تجربه یا از یک حاجی که هفت بار به سفر حج رفته است میتواند بیشتر به خدا نزیک باشد.» اگر چنین است پس علما چه ارزشی خواهند داشت؟
دعا کردن آشکار کردن عشق است، عشقی که به خدا داریم. در دنیای عشق جایی برای ترسیدن یا منفعت شخصی وجود ندارد. انسان که غایت آفرینش است باارزش ولی ازلی است. هیچ چیز برای او حرام نیست در این صورت نه باید از دیگهای جوشان ترسی داشته باشد نه در انتظار حوریان باشد. زیرا بهشت و جهنم ، عیش و عذاب در فرداها نیست، حالاست. در دوردستها نیست، اینجاست.
جایی که ترس وجود داشته باشد،
هنر چگونه میتواند رشد کند؟
من و استادم
الیف شافاک
سرباز جوان زمزمه کرد: «نوری طلایی رنگ دیدم.»
«چهطور؟»
«آنقدر درخشان بود که تمام میدان را روشن کرده بود. فهمیدم خدا با ماست.»
جهان فکر کرد اگر چنین نوری وجود داشت حتما از رو به رو دیده بود. این یعنی لشکر دشمن نیز این موضوع را باور کرده بود که خدا با آنها است. شاید جنگ تنها دعوای میان دو گروهی بود که هرکدامشان فکر میکردند خدا با آنهاست. اگر کسی چنین ادعایی نمیکرد، دلیلی هم برای جنگیدن وجود نمیداشت.
من و استادم
الیف شافاک
به نقطه ای از زندگیم رسیدم،
که به کلمهای
قویتر از فاک نیاز دارم
+مایل به تمایل به صحبت کردن؟