هیولای زیر تخت
شاید وقتی بچه بودیم،
ناخوداگاهمون میدونست،
هیولای واقعی روی تخته!
فقط برای پرت کردن حواسمون از واقعیت،
زیر تخت دنبال هیولا بود
شاید وقتی بچه بودیم،
ناخوداگاهمون میدونست،
هیولای واقعی روی تخته!
فقط برای پرت کردن حواسمون از واقعیت،
زیر تخت دنبال هیولا بود
راستش دیگه نمیخوام دنیام رنگی باشه...
من آدم دنیای رنگی نیستم
یکی بیاد بشوره ببره این همه رنگ کوفتی رو
و زندگی سیاه و سفیدم رو بهم پس بده
اگه یکم دیگه بگذره،
هیچ تضمینی برای دیوانه نشدنم نیست
Falling in love
너에겐 난 Option
시작부터 다른 너와 나
깨지는 Heart
빗나간 네 Mention
익숙하거든I think I lost my mind
But It’s my kind of love
아끼지 않고 다
쏟아내고는 주저앉아
문득 어느 순간
지친 내가 보여
애쓰고 있지만So I can’t love you
Even though I do
밀어내 봐도
난 너를 못 이겨날 버리고
날 잃을수록
넌 반짝이는 아이러니So I N V U
I N V U
I N V U기대지 마
기대하지도 마
몇 번을 되뇌고 되놰도
그 손길 한 번에
무너지는 날 볼 때
네 기분은 어때I guess I lost my mind
Yeah It’s my kind of love
늘 처음인 것처럼
서툴러서 또 상처가 나
무뎌지기 전에
아물기도 전에
잔뜩 헤집어놔So I can’t love you
Even though I do
밀어내 봐도
난 너를 못 이겨날 버리고
날 잃을수록
넌 반짝이는 아이러니So I N V U
I N V U
I N V U식은 온기
부서진 맘이
자꾸 날 할퀴어
아파도 못 멈춰
So when you leave
Please make it easy
Cause I N V UI N V U
I N V U
I N V UI N V U
+هرچی گشتم ترجمه فارسی خوب ازش پیدا نکردم اگه کسی داره برام بفرسته لطفا
++taeyeon>>>>>
راستش توی تلگرام چنل زدم، اگه دوست داشتین خصوصی بدین بهتون ادرسشو بدم
من خیلی خانوادمو دوست دارم،
حاضرم بخاطرشون هرکاری بکنم...
ولی وقتی تو زندگیم نیستن خوشبخت ترم:>
اصلا انگار ساخته شدن که از دور دوستشون داشته باشم...
دلم میخواد بهشون نزدیک بشم،
دلم میخواد دوستشون داشته باشم،
ولی انقدر دنیاهامون متفاوته
و انقدر حاضر نیستن بخاطرم یکم از دنیاشون بیان بیرون
که نتیجه چندسال تلاش برا نزدیک تر شدن بهشون،
فقط شد گم کردن خودم...
این خیلی درد داره که با اینکه هیچکسو تو دنیا اندازشون دوست ندارم،
از هیچکسم به اندازه خانوادم فراری نیستم...
همه تلاشمون رو برا نزدیک شدن به هم میکنیم،
همه زورمونو میزنیم،
ولی نمیخوان کوتاه بیان که باید از مواضعشون بیان پایین
چرا واقعا دارم این چرت و پرتا رو اینجا میگم؟
+گروپ فقط من، یه جاده طولانی، آهنگ، قرصهایی که نخوردم و یه عالمه اورثینک:>
من یه متناقض نمای بزرگم!
یه پارادوکس به معنی واقعی کلمه...
دلم میخواد یه عالمه دوست داشته باشم،
ولی نمیتونم با یه نفر هم درست حسابی ارتباط بگیرم و خودم باشم
دلم میخواد یه با یکی رابطه طولانی مدت داشته باشم،
ولی همین که به آدما وابسته میشم، فرار میکنم...
دلم میخواد با آدمایی که دوستشون دارم رابطه خوبی داشته باشم،
ولی وقتی یکی رو خیلی دوست دارم، انقدر سر هر کاریش حساس میشم و ناراحت میشم که سریع از چشمم میافته...
دلم میخواد داستان بنویسم، متنهامو اینجا بزارم،
ولی همینکه یکم فقط یکم کمتر از چیزی که باید بهشون توجه بشه انقدر توی ذوقم میخوره که دیگه هیچی نمینویسم تا چند وقت...
من دلم میخواد خیلی کارهارو بکنم،
توی من، یه آدمی که داره له له میزنه برای انجام دادن کارایی که دوست داره،
و همون من جوری توی نطفه خفه میکنه کاراشو، که هیچ چیزی بجز یه آدمی که نمیدونم نیستم!!!