توی کشور جهان سوم به دنیا اومدی
رو مخترین جملههای دنیا، با اختلاف خیلی زیاد، بابات اجازه نمیده، آخرش که قراره ازدواج بکنی که چی؟ و رفتی خونه شوهرت اجازه داد انجامش بدهست... یعنی هر دفه این سه تا جمله کوفتی رو میشنوم، اول چند ثانیه روح از صورتم میره کلا مثل مردهها زل میزنم به یارو، بعدم اختیار دهنمو از دست میدم هرچی از دهنم درمیاد میگم به یارو!
قشنگ این شکلی که هی داری همه زورتو میزنی که آزادی داشته باشی، که بتونی ثابت کنی درجه دو نیستی، با پسرا برابری و هیچ فرقی نداری و قرار نیست اجازت دست کسی باشه، از خونه بابا به خونه شوهر فقط کسی که اختیارتو داره عوض بشه!بعد اینها این حقیقت کوفتی رو میکوبونن تو صورتت که آره! توی بدبخت توی کشور جهان سوم دنیا اومدی!
+این روزا هرچی که دارم و میخوام داشته باشم رو گرفتم به دندون، دارم با همه زورم برای داشتنشون میجنگم! کاش یه شهر دیگه قبول میشدم! هرجای ایران بود بود فقط شهر کوفتی خودم نبود:)