-چرا کشتمش آقای قاضی؟
من بیشتر از هر کس دیگه دوستش داشتم،
اون تنها آدمی بود که توی اون لباسهای گشاد تیمارستان هم جذاب بود،
تنها کسی بود که توی بدترین حالت ممکن دوست داشتنی ترین آدم بود،
هیچکس به اندازه من از حرف زدن باهاش خوشحال نمیشد...
هیچکس به اندازه من مراقبش نبود،
هیچکس اندازه من درکش نکرد،
هیچکس نتونست اندازه من دردشو با پوست و گوشت احساس کنه
بخاطر همین کشتمش،
کشتمش که بیشتر از این عذاب نکشه
کشتمش چون نمیتونستم گریههاشو ببینم وقتی هیچ کاری از دستم برنمیومد
کشتمش چون کشتنش بهترین کاری بود که میشد کرد
پشیمونم؟ نه نیستم
روزی نیست که بخاطرش گریه نکنم ولی پشیمون نیستم
اگه یه فرصت دوباره بهم بدن بازم انجامش میدم، حتی خیلی زودتر از اون روز
دیدنش درحالی که برای اولین بار آروم آروم بود قشنگ ترین صحنهای بود که یه نفر میتونست ببینه
+جدیدا افکارم خیلی سادیسیمی طور و دیکتاتوری شده، زیاد جدیم نگیرین