چالش دو زندگی
این چالش اینجوریه که یه فضا رو مشخص میکنید بعد توش از دید دونفر یه پاراگرف مینویسید، نفر اول، کسیه که تازه عاشق شده و عشقش بهش پیشنهاد داده، نفر دوم آدمیه که تازه طلاق گرفته. اگه چالشو انجام دادید لینکشو همین زیر کامنت کنید که اضافش کنم به پست^^ ایده این چالش هم از کتاب "کاش وقتی 20ساله بودم میدانستم" هستش
دعوت میکنم از: لیل، آیسا، گلی و هرکس دیگه ای که این پست رو میبینه و دوست داره توش شرکت کنه
هندزفریش رو توی گوشش میزاره و با لبخند برای آهنگ غمگینش شکلک درمیاره و میگه امروز نه!یه آهنگ شاد پلی میکنه و با خوشحالی به حلقه توی دستش نگاه میکنه و نخودی میخنده. امروز همه شهر شاد تر بنظر میرسید رنگها پررنگ تر از معمول بود آدمها خوشحال تر از روزهای دیگه بنظر میرسیدن، حتی صدای کلاغها هم خوشحال بنظر میرسید. برای پسر بچهای که بغل مامانش بود زبون درمیاره و با خندیدن بچه با خوشحالی میخنده. با لبخند در کافه دکه مورد علاقشو باز میکنه و انگشت حلقشو به دوستش نشون میده. -هی تیم یه چیز رنگی برام بزن!! هرکسی امروز اومد کافت مهمون من تیم میدونی که این روزا چقدر برام خاصه. تیم همیشه آدما انقدر خوشحالن؟ همیشه شهر انقدر رنگی بوده؟ همیشه انقدر حرف میزنم؟
زندگی2:
با نارحتی سرش رو بالا میگیره و به آسمون خاکستری خیره میشه، با خودش فکر میکنه شهر همیشه همینقدر خاکستری و بی رنگه؟ به انگشت حلقه خالی از حلقش نگاه میکنه و چشماش پر اشک میشه. امروز کلاغ هاهم نوای مرگ میدادن! همه چیز بی روح تر از هر وقت دیگه ای بود. با دیدن دختر بچه بغل مامانش چشماش پر اشک میشه و با غصه به دختر نگاه میکنه. دختر منم میتونست همینقدر خوشگل باشه. قطره اشک اول! به همه رویاهای بر باد رفتهاش فکر میکند و قطره اشک دوم! زیر لب برای خودش حرف میزنه، منو ببخش دوباره گریه کردم... در کافه رو باز میکنه، احساس میکنه کافه با وجود اون همه نور هنوز هم تاریکه، همین که تونی میپرسه خوبی سد بغضش شکسته میشود و بلند بلند میزند زیر گریه. قطره اشک سوم!