میگفت:«انسان وقتی به مرتبه بالایی از شناخت میرسد نه از حرام دم میزند نه از حلال، نه بهشت میخواهد نه از جهنم میهراسد. اصل خود ایمان است، نه شکل و شمایل و پوسته و لباس ظاهریاش.»
تا حدی پیش رفته بود که احکام قاضیان و حتی فتواهای شیخ الاسلام را قبول نداشت. قانونی که میان مرم عوام رواج داده شده بود این بود که نیندیشند و دیگران به جای آنها فکر کنند و لقمههای آمادهای را در دهان آنها بگذارند.
از عشق حرف میزد. از کوچکترین ذرات تا بزرگترین آنها را دارای ارزشی برابر میدانست. میگفت:«یک روستایی بی سواد از یک استد با تجربه یا از یک حاجی که هفت بار به سفر حج رفته است میتواند بیشتر به خدا نزیک باشد.» اگر چنین است پس علما چه ارزشی خواهند داشت؟
دعا کردن آشکار کردن عشق است، عشقی که به خدا داریم. در دنیای عشق جایی برای ترسیدن یا منفعت شخصی وجود ندارد. انسان که غایت آفرینش است باارزش ولی ازلی است. هیچ چیز برای او حرام نیست در این صورت نه باید از دیگهای جوشان ترسی داشته باشد نه در انتظار حوریان باشد. زیرا بهشت و جهنم ، عیش و عذاب در فرداها نیست، حالاست. در دوردستها نیست، اینجاست.