𝓭𝓪𝔂𝓼 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓵 𝓭𝓮𝓪𝓽𝓱-𝓭28
الان که دارم اینو مینویسم اسم خودمم صدقه سری ام وی circus یادم نیست و دقیقا قبل از اینکه با جیغ یادم بیاد که ام وی اومده داشتم فکرامو جمع میکردم که باید چی بنویسم امشب، واقعا ام وی اتک بود.
خیلی خب، نفس عمیق میکشم و سعی میکنم تمرکز کنم. امروز امتحان عربی رو به امید نیفتادن رفتم ولی به نسبت خیلی خوب دادمش، بعد امتحان دوباره رفتیم کافه پیانو و یکی از قشنگ ترین لیمونادهای عمرمو خوردم و خیلیم خوشمزه بود(درعجبم من 6سال پنج روز در هفته دوبار این کافه رو میدیدم چرا هیچ وقت توجهم بهش جلب نشد چون اون کافه ده ساله اونجاست!) جدیدا انقد با کیمین وقت میگذرونم که وقتی ده دقیقه نیست احساس عجیبی دارم. دارم به نسبت خوب تاریخ هنر رو میخونم(دوفصل خوندم امروز)، تئوری موسیقی هم شروع کردم(یه مقداریش شبیه فیزیک دوازدهم خودمونه) عمومیهامم بد نیستش بسی امید دارم که بتونم خوب کنکور رو بدم، هنوزم میترسم نسبت به کاری که دارم میکنم چون اصلا ریسک پذیر نیستم ولی دارم تمام تلاشم رو میکنم خودمو از منطقه امنم بکشم بیرون و یکم ریسک کنم. اون دختر که دیشب گفتم همکلاسیم بود امروز بالاخره جلو در کافه بهش گفتم میشه بهت پیام بدم ازت سوال بپرسم؟ گفت حتما، تا حدی تو دوست شدن باهاش موفق بودم(برای منی که با یکی دو کلمه اضافه بر سازمان حرف میزنم لکنت میگیرم خیلی پیشرفت حساب میشه)! از وقتی بیخیال همه چیز شدم و دارم خیلی راحت تر زندگی میکنم امتحانامو خیلی بهتر میدم، کهیرهام بهتر شده چون دیگه خیلی خودمو نمیخارونم و تمرکزم خیلی بیشتر شده... دارم خیلی عادت های جدید که تمام این مدت دلم میخواست اضافشون کنم به زندگیم و نمیشد رو اضافه میکنم و حس خیلی خوبی داره. کنترل زندگیم خیلی بیشتر اومده دستم و احساس خوشحالی دارم، بعد از کلی مدت یه روز کامل کاملا خوشحال بودم!!خوشحال خوشحال بدون هیچ حس مزاحم کوفتی دیگه ای! حتی امروز اونم نتونست روزمو خراب کنه و وقتی دیدمش اینجوری بودم که ااا دیگه یه چیزی توی دلم زیر و رو نمیشه. امروز از اون روزا بود که پر از حس امید به زندگی بودم
+من پنیک کردم سر ام وی واقعا خودمم نمیدونم دارم چی مینویسم
++وقتی یکی یا دوتا بایس داشته باشی از یکی دونفر اتک میخوری، هشت او تی ها خیلی بیچارن از همه طرف اتک