حلق آویز سازد
تمام آنچه از یک فرد بشری باقی میماند
گوگردی است که جعبه کبریتی را کفایت میکند
و آهنی،
که بتوان با آن میخ ساخت
که انسان بتواند
از آن خود را حلق آویز سازد.
تنهایی پر هیاهو
بهومیل هرابال
تمام آنچه از یک فرد بشری باقی میماند
گوگردی است که جعبه کبریتی را کفایت میکند
و آهنی،
که بتوان با آن میخ ساخت
که انسان بتواند
از آن خود را حلق آویز سازد.
تنهایی پر هیاهو
بهومیل هرابال
نانسی در پرورش هر چیزی استعداد دارد، بجز بچه.
از نظر او یا رشدمان به اندازه کافی سریع نبود،
یا قدمان به اندازه کافی بلند نبود
یا بهاندازه کافی زیبا نبودیم.
او علاوه بر گیاه، تخم ترس و شک را هم در این خانه و در دوران کودکیمان کاشت.
جوانههای کوچکی که از میانتختههای کف خانه میگذشتند،
از میان ترکهای دیوار رد میشدند
تا به ما یادآوری کنند
چه موجودات ناامید کنندهای هستند
دیزی دارکر
آلیس فینی
کودکی مسابقهای است که در آن میفهمی واقعا چه کسی هستی،
قبل از آنکه تبدیل به شخصی شوی که در بزرگسالی خواهی بود؛
همه در این مسابقه پیروز نمیشوند
دیزی دارکر
الیس فینی
+جدیدا هرچی میخوام بنویسم براتون، اینجوریم که خب چرا باید روزمرگی من یه ستاره روشن کنه و وقت بگیره؟ چرا باید حال بدم، دیوانگیم، حماقتم و... رو بنویسم؟ بقیه عنشون نمیگیره هی مجبور شن من و چرت و پرتهامو تحمل کنن؟؟
یکی یکی چراغهای دهکده خاموش میشود.
تنها روشنایی باقیمانده پشت پردهکرکرههای بیمارستانی ضخیم ویلوز است؛
آخر ساعت مردن با ساعت زندگی فرق دارد.
باشگاه قتل پنجشنبه
ریچارد آزمن
به یاد حرف فردریش افتاد که میگفت، کسی که خود یک خلق کننده و آماده خلق افراد خلاق نیست، نباید فرزندی خلق کند و در دل به او حق داد. اشتباه است که انسان به دلیل نیاز، تنها نبودن و معنایی به زندگی بخشیدن، بچهداز شود. همچنین غلط بود که انسان به وسیله پاشیدن بذر به آینده، طلب جاودانگی کند، گوشا این بذرها حاوی خودآگاه شخص هستند
وقتی نیچه گریست
امان ار این سودایی!... واقعا کجاست دریایی که بتوان در آن غرق شد؟
من چیزهای کمی را هم که داشتم از دست دادم، نامم را؛ اعتماد مردم را،
من زیاد از دست میدهم. و یک دوست، ره. همه چیزم را در طی سال
با رنجهای وحشتناکی از دست دادم که هنوز رنج آنها را تحمل میکنم.
انسان دوستانش را بسیار سختتر از دشمنانش میبخشد.
وقتی نیچه گریست
+انقدر فشار روم هست، احساس میکنم دارم زیر فشار له میشم
++بیاین یکم حرف بزنیم
بعد از دوروز پیادهروی بالاخره به گودالهایی رسیدیم که خودمان کنده بودیم. بامزه است، آدم خودش گور خودش را بکند. بعضی گودالها کم عمق هستند و بعضیها اندازه دو نفر جا دارند. حس عجیبیست خوابیدن در جای دیگران. من همیشه موقع کندن گودالها خیلی دقت میکنم، چون نمیدانم چه کسی قرار است در آنها بخوابد. نفر بعضی کیست؟
یاد جملهای از یک کتاب افتادم که در دبیرستان خوانده بودم:(مکانهای حقیقی در هیچ نقشهای ترسیم نمیشوند.) مطمئن باش بعد از جنگ هیچ کدام از گودالوها را در نقشه نمیبینی. حالا خانه من زمینی است که شبها سرم را رویش میگذارم. همان جایی که دراز میکشیم و من و رفقایم دعا میکنیم تا صبح دیگری را ببینیم.
ماه بر فراز مانیفست
کلر وندرپول
+این کاربر خستهتر از همیشه و امیدوارتر از همیشه است...
++دارم گاردمو نسبت به آدما و وابسته شدن بهشون میارم پایین، دوست ندارم دوباره وابسته کسی بشم و درد بکشم
کسی که از خود اطاعت نکند، باید از دیگران دستور بگیرد.
مطیع دیگران بودن، سادهتر،
بسیار سادهتر
از فرمان دادن به خود است.
وقتی نیچه گریست
اروین د.یالوم
+چقدر افکار و شخصیت نیچه، توی این کتاب شبیه مال منه...
ترسناک ترین خانههای تسخیر شده،
همیشه آنهایی اند که روحش خودت هستی
سنگ کاغذ قیچی
هیچکس نمیخواهد بمیرد. حتی کسانی که میخواهند به بهشت بروند هم حاضر نیستند بمیرند. با این حال، مرگ مقصد مشترک همه ماست. هیچکس تا کنکون نتوانسته از چنگ آن فرار کند و باید هم این گونه باشد، چون مرگ به احتمال خیلی زیاد بهترین ابداع زندگی بشر است. مرگ سفیر تغییر و تحول است. کهنگی را از میان میبرد و تازگی را جایگزین میکند
استیو جابز
هر دو در نهایت میمیرند
+۲سال و ۸روز که بیانم...
++دانشگاه در کنار همه خوبیاش خیلی سنگین و پدر دراره خیلی دلم میخواد راجب اتفاقای این چند وقت حرف بزنم ولی واقعا وقتی نیست، خیلی یهو حجم همه چیز زیاد شده و برا منی که عادت دارم مثل یه به تجربی اکثر چیزارو با یع تعریف حفظ کنم سنگینه که کلا باید بشینم و مسئله حل کنم ولی دوسش دارم:) فعلا دوسش دارم تا ببینم بعدش چی میشه
+++خیلی مسخرست که نمیشه یه اکیپ پایه مختلط تو دانشگاه پیدا کرد
++++روزاتون چطور میگذره؟