برای دوباره متولد شدن باید خاکستر بشه
من عزیزم،
الان به طرز عجیبی تو نقطهایم که تصمیم گرفتم دست از تلاش برای زندگی بردارم...
نشستم یه گوشه، از صبح تا شب قهوه و تخمه میخورم و گیم میزنم،
باشگاه میرم،
و سعی میکنم انقدر کم بخورم که وزنم سریع بیاد پایین...
درس؟ نه نمیخونم...
گیتار؟ حوصله تمرین کردنشو ندارم...
کتاب؟ واقعا چی فکر کردی راجب اعصاب من، من داستان زندگی خودمم نمیخوام تا تهش بخونم...
قرصام؟ ممنون دیگه دلم نمیخواد با خوردنشون احساس منگی و گیجی بیشتری داشته باشم...
زبان؟ دیگه دوست ندارم چیزی بخونم...
پادکست؟ صدای همشون تو مخمه
حتی جدیدا دوست ندارم با هیچکس حرف بزنم
به طرز عجیبی حالم خوبه، فقط دلم میخواد بشینم یه گوشه و گذر زمان و نگاه کنم و برای اولین بار تو کل عمرم واقعا هیچ کاری نکنم... حتی صداهای تو مغزمم خفه شدن و دیگه هیچ خبری ازشون نیست...
نمیدونم تو کی قراره اینو دوباره بخونی، اصلا هستی که دوباره بخونی یا نه اصلا یادت هست این روزای من اینجوری گذشتن یا نه، ولی دوست دارم بعدا وقتی اینو میخونی، حداقل تونسته باشی آرامش زندگیت رو پیدا کنی و به این روزا به چشم یه گذشته مسخره نگاه کنی که برای پیشرفتت لازم بوده، بالاخره هر ققنوسی برای دوباره متولد شدن باید خاکستر بشه