تو برای من مردی
با قطره قطره اشکام
از چشمام میفتی
توی دلم سرت داد میزنم
ازت متنفرم،
ولی میدونم دارم دروغ میگم
توی ذهنم یقت رو میگیرم
محکم میکوبمت به دیوار
و در جواب هرچی که توی تمام این سالها
گفتی و هیچی نگفتم
بهت میگم!
بهت میگم،
همونجایی که یادم دادی تنهایی از پس کارام بربیام
در حالی که بقیه به بقیه آدما تکیه میکردن
همونجایی که یادم دادی فقط وقتی دوسم داری
که همه کارام در راستایی باشه که تو تایید میکنی
همونجایی که مجبورم کردی احساساتم رو خاموش کنم
و بعد گفتی یه عوضی بی احساسم که دلم برا هیچکس نمیسوزه
همونجایی که یادم دادی خودمو از همه قایم کنم
که هرکسی اومد مثل تو خوردم نکنه
همونجایی که باعث تمام حال بدم شدی
و زیر بارش نرفتی
همونجایی که زیر بار مسئولیتت نرفتی
همونجا برام مردی!
تو برا من خیلی وقته تموم شدی
همونجوری که انسانیتی که داشتمو تموم کردی
پس شاید بهتر باشه سایه نحست رو از زندگیم برداری
و بزاری زندگیمو کنم
کاش این قدرت رو داشتم که همه این حرفارو
بجای تصور ذهنیم
به خودت واقعیت بزنم
+یهویی نوشت