دلم میخواد دوسشون داشته باشم
من خیلی خانوادمو دوست دارم،
حاضرم بخاطرشون هرکاری بکنم...
ولی وقتی تو زندگیم نیستن خوشبخت ترم:>
اصلا انگار ساخته شدن که از دور دوستشون داشته باشم...
دلم میخواد بهشون نزدیک بشم،
دلم میخواد دوستشون داشته باشم،
ولی انقدر دنیاهامون متفاوته
و انقدر حاضر نیستن بخاطرم یکم از دنیاشون بیان بیرون
که نتیجه چندسال تلاش برا نزدیک تر شدن بهشون،
فقط شد گم کردن خودم...
این خیلی درد داره که با اینکه هیچکسو تو دنیا اندازشون دوست ندارم،
از هیچکسم به اندازه خانوادم فراری نیستم...
همه تلاشمون رو برا نزدیک شدن به هم میکنیم،
همه زورمونو میزنیم،
ولی نمیخوان کوتاه بیان که باید از مواضعشون بیان پایین
چرا واقعا دارم این چرت و پرتا رو اینجا میگم؟
+گروپ فقط من، یه جاده طولانی، آهنگ، قرصهایی که نخوردم و یه عالمه اورثینک:>