هزارتو
راستش این روزها خسته تر از همیشه ام. باشه همیشه اغراق ولی هر وقت کسی بخواد حق مطلب رو ادا کنه از اغراق استفاده میکنه چون ما آدما زیاد اهل جدی گرفتن نیستیم! از اون خستگی ها که به قول یکی بلند بلند میخندم ولی وقتی یکی دقیقا زل میزنه تو عمق چشام تازه میفهمه چقدر خستم! چقدر جدیدا یادش میکنم، برام دوست خاصی بود نبودنشو یه جورایی هنوز بعد این همه سال نمیتونم هضم کنم. نبودنش یه جوری که چون تو خیلی چیزا اولین بود برام هیچکس نمیتونه جاشو پر کنه و یه جای خالی هست همیشه براش با وجود اینکه دیگه هیچ وقت نمیخوام که ببینمش.
تو یه هزارتو گیر کردم و موقع درومدن بیرون ازش، خودمو توی هزارتو جا گذاشتم، حالا دوباره باید برگردم و توی تمام پیچ و خم های هزارتو رو ببینم تا خودمو پیدا کنم! پیدا نکردن خودمو تا ابد زندگی کردن مثل یه طبل تو خالی یه بخشه، دوباره برگشتن به هزارتویی که به هزار زحمت ازش فرار کردم یه بخش
من خستم، این روزا همش دارم سر همه داد میزنم که خستم و ولم کنید ولی هیچکس حتی نمیتونه تصور کنه وقتی میگم خستم دقیقا چقدر خستم