چرندیات1 (روزمرگی)
از نظر روانی نیاز دارم برگردم به اون دوران اسکلیت کلاس هفتم هشتمم که نصف تابستون زیر کولر با یه کاسه گوجه سبز و یه لاحاف زخیم و گوشی که با زغال سنگ کار میکرد و توش پر رمان های چرت و پرتی بود که با این شروع میشد که جلوی آینه خودمو دیدم، موهای بلند طلاییم رو از چشمای آبیم کنار زدم و با لب های قلوه ایم برای خودم بوس فرستادم و بخاطر قد بلند 170 سانتیم مجبور شدم یه غلطی بکنم
واقعا نیازدارم همونقدر بی دغدغده باشم که بشینم از اون کتابا بخونم! این روزام یه جوری داره میگذره که از دورانی که درس میخوندمم سرم شلوغ تره، یه روز درمیون با باشگاه مورد عنایت قرار میگیرم، روزی 40صفحه کتاب میخونم، از امروز برا کنکور سال بعد شروع کردم خوندن، یه ساعت گیتار تمرین میکنم، یه ساعت برنامه نویسی یاد میگیرم و در کنار همه اینا باید مراقب 4تا جونور (دوتا خرگوشام و دوتا خواهرام) باشم، مسئولیت خونه هم معمولا رو دوش منه مامانم یه روز درمیون نیستش، باغ هم میرم کار میکنم، داییمم برام از این بسته های خوش نویسی خریده تصمیم گرفتم بعد 17سال و 4ماه بالاخره خطی که آینه دغ مامانمه رو درست کنم (شاید باورتون نشه من فارسیمو بزارین جلو آفتاب راه میره، بعد چون از اول هدفم مهاجرت بود قشنگ کامل انگلیسی شکسته مینویسم و خودم یاد گرفتم چجوری باید بنویسم...)
باید رژیم بگیرم، احتمالا از این به بعد یه وعده غذاییم رو کامل میوه میخورم فقط
الان که دارم اینو مینویسم، پاهام بخاطر تمرین باشگاه، انگشتم بخاطر تمرین گیتار و مغزم به خاطر همه چیز درد میکنه
داروهام تموم شده وقت نمیکنم برم دکتر جواب ازمایشمو نشون بدم و بگم دوباره دارو بنویسه دوباره بدنم شد پر کهیر