𝓘𝓬𝓮 𝓐𝓶𝓮𝓻𝓲𝓬𝓪𝓷𝓸

بگذار برایت آن کسی باشم، که فریاد میزند؛ "هیچکس نیست!"
𝒃𝒂𝒓𝒊𝒔𝒕𝒂
𝒃𝒂𝒓𝒊𝒔𝒕𝒂 Monday, 6 Tir 1401، 10:35 PM

𝓭𝓪𝔂𝓼 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓵 𝓭𝓮𝓪𝓽𝓱-𝓭10

امروز خواهرمو با تمام غر زدن‌هاش که کی صبح میره باشگاه و چرا باید برم باشگاه و نمیخوام برم و باید بیای بشینی نری و این چرت و پرتا بردم گذاشتم باشگاه و بعدش  با کیم رفتم که اون 180تومن بن کتابمو نقد کنم! 3تا کتاب آوردم که از امشب شروع کردم خوندنشون ولی اصلا نمیتونم از بینشون یکی رو انتخاب کنم که بخونمش. امروز تو کتاب فروشی دوست دوران راهنماییم رو دیدم، این دختر یه فرشته واقعی که برا ما و کلاسمون و بچه بازی هامون خیلی بود. خیلی دلم براش تنگ شده بود دیدنش خیلی حس خوبی داد بهم اومده بود برا کنکورش مداد بخره.

امروز اومدم جاروبرقی رو بردارم جارو بزنم اتاقو بعد آینه عروسی مامانم که خیلی قدیمیه هم پشت جارو برقی بود من جاروبرقی رو برداشتم اصلا هم جاروبرقی بهش تکیه نداده بود نمیدونم چی شد یهو آینه افتاد شونصد تیکه شد!! هرچی سنگ مال پای لنگه

کاش مامانم میفهمید با هر حرفی که میزنه چقدر دل من میلرزه و چقدر قشنگ میتونه از خودمو زندگیم و همه چیزم متنفرم کنه. من هر روز کلی خودمو قانع میکنم کلی  با خودم درگیرم که خودمو وجدانمو راضی کنم و مامانم با یه نگاه، همه چیزو به باد میده

استرس دارم بیشتر از این حرفم نمیاد دوست داشتین شما باهام حرف بزنین

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚
Last Comments :
۱ عدد دیدگاه تا کنون ثبت شده است
  • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚
    6 Tir 01، 22:57
    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚

    ربطی نداره ولی منم در کودکی اینه عقد مامانمو شکستم*-*

  • 𝒃𝒂𝒓𝒊𝒔𝒕𝒂
    8 Tir 01، 21:59
    𝒃𝒂𝒓𝒊𝒔𝒕𝒂
    این اینه بیچاره مامان منم شانس نداره هی درستش میکنیم هی داغون میشه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Made By Farhan TempNO.7