𝓘𝓬𝓮 𝓐𝓶𝓮𝓻𝓲𝓬𝓪𝓷𝓸

بگذار برایت آن کسی باشم، که فریاد میزند؛ "هیچکس نیست!"
𝒃𝒂𝒓𝒊𝒔𝒕𝒂
𝒃𝒂𝒓𝒊𝒔𝒕𝒂 Sunday, 29 Khordad 1401، 10:43 PM

𝓭𝓪𝔂𝓼 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓵 𝓭𝓮𝓪𝓽𝓱-𝓭18

امروز اومدم جهنم (استعاره از جایی که ازش متنفرم) و نشد تاریخ هنر رو بیارم چون امانت بود و صفحه هاشم گلاسه بود بلایی سرش میومد بیچاره بودم و تا فردا شب هم جهنمیم و 60صفحه از برنامم جا میمونم! امروز آزمون هنر قلمچی رو دادم و رتبم توی شهر 2 بود توی زیرگروهام بین 1تا4 بودم در کل رتبه کشوریم 184 شد ولی نمیخوام شرمنده مامانم بشم که همیشه همه جوره پشتم بوده!

خسته تر از هر خسته ی دیگه ایم.... رتبه کنکور تجربیم اصلا خوب نخواهد شد! به هیچ وجه، و هیچکس بجز خودم و کیم نمیدونیم من چقدر جنگیدم برای اینکه بتونم رشتم رو ادامه بدم، برای اینکه به قدرت اول بخونم، من آدمیم که مشاورم تا آخر تابستون پارسال معتقد بود در بدترین حالت زیر 1000 میشم ولی واقعا از نظر روحی خستم. کاش میشد صداهای توی مغزت رو کنترل کنی، بعضی وقتا کلا خاموششون کنی تا با خیال راحت کارتو بکنی... بدون اینکه احساس عذاب وجدان بکنی، بدون اینکه این احساسو داشته باشی که نمیتونی، بدون هیچ کمالگرایی کوفتی

کاش هیچ وقت زودتر حرف نمیزدم، زودتر خوندن یاد نمیگرفتم، مسابقه جابر شرکت نمیکردم، دایره المعارف نمیخوندم، جهشی نمیخوندم، اون جهنمزادگان کوفتی قبول نمیشدم، مقاله و داستان نمینوشتم و کلاس نمیزاشتم که الان به هرکی میرسم همه رو دونه دونه نطق کنه برام و بگه آره داری حروم میشی فلان بهمان بیسان... کاش هیچ کاری نمیکردم که هیچکس ازم هیچ توقعی نداشت! کاش زیر بار فشار جامعه برای بهتر بودن، این همه کمالگرا نبودم

کاش میشد زندگی دکمه کنترل زد داشت، برمیگشتی عقب و همه کاراتو اصلاح میکردی

شب بخیر

ناشناس ناشناس ناشناس
Last Comments :
Tags :
۳ عدد دیدگاه تا کنون ثبت شده است
  • ناشناس
    29 Khordad 01، 23:12
    ناشناس

    این خیلی دردناکه..

  • 𝒃𝒂𝒓𝒊𝒔𝒕𝒂
    29 Khordad 01، 23:41
    𝒃𝒂𝒓𝒊𝒔𝒕𝒂
    خیلی:)
  • ناشناس
    31 Khordad 01، 21:46
    ناشناس

    سلام 

    یکی از خوانندگان خاموش وبلاگت هستم اول این که شجاعتت برای رسیدن به رویات تحسین می کنم 

     معمولا توی وب ها نظر نمی دم و سعی می کنم نامرئی باشم چون بلد نیستم به صورت مجازی خوب حرف بزنم و ارتباط برقرار کنم ممکنه سو تفاهم پیش بیاد 😅

    سال آخر تجربی وضعیت مشابه تو رو داشتم با این تفاوت که می خواستم کنکور انسانی بدم 

    زمان ما بچه ها اول دبیرستان یعنی دهم انتخاب رشته می کردن من باتوجه به شناختی که از خودم پیدا کرده بودم دلم می خواست انسانی رو انتخاب کنم اما مامان و بابام دوست داشتن تجربی بخونم 

    تا سال آخر همش با خودم درگیر بودم چون روحیاتم با تجربی همخوانی نداشت 

    یادمه بعد از خوندن رمان کیمیاگر داغ دلم تازه شد انگاری که بهم یه نیرو داد تا به مامان و بابام بگم‌ واقعا دیگه نمی تونم تجربی ادامه بدم می خوام انسانی بخونم 

    داستان کیمیاگر رو لو نمی دم شاید یک کم مسخره باشه یه کتاب بهم کمک کرد تصمیمم رو بگیرم 

    اوایل خیلی سخت بود باید همزمان درسهای تجربی و درسهای انسانی رو با هم پیش می بردم 

    خیلی نگران بودم درس های تجربی بیفتم نتونم دیپلمم رو بگیرم از طرفی گاهی توی آزمون قلمچی درسهای انسانی رو خوب می زدم گاهی ترازم چنگی به دل نمی زد 

    یه عده بودن که نا امیدم می کردن چرا می خوای لگد به بختت بزنی بچه جون بی کار می شی آخرش پشیمون می شی 

    یه عده هم که دلداریشون واقعا دروغکی بود دیدی بعضی ها می خوان وانمود کنن می فهمنت ولی یه جورایی ضایع هستن می گفتن می تونی چرا زودتر این کار رو نکردی 

    می تونستم احساس کنم باورم ندارن

    خیلی تحت فشار بودم همش می ترسیدم شکست بخورم زخم زبون بشنوم نمی دونم فیلم بندباز رو دیدی یا نه اون زمان فکر می کردم خیلی شبیه شخصیت این فیلم هستم و همه منتظرن از اون بالا زمین بخورم 

     

    هیچ مشخص نبود گاهی همه چیز خوب پیش می رفت گاهی هم نه 

     

    بعضی روزا فکر می کردم شاید حق با بقیه باشه 

     

    بالاخره کنکور انسانی رو دادم ادبیات فارسی قبول شدم همون رشته ای که از اول می خواست خیلی حس خوبی داشت احساس قدرت می کردم همه چیز اولش شبیه یه رویا بود هر چند که بعدا با خودم فکر کردم اگه به جای ادبیات زبان انگلیسی می خوندم یا ادبیات نمایشی راحت تر به اهدافم می رسیدم الان این قدر عقب نمی افتادم بی خیال با همه اینا تصمیم بدی چون به خاطر این رویا عاشق شدن و تنهایی رو یاد گرفتم   

     هنوز هم باور دارم روحیه ام به رشته پزشکی که مامان و بابام می خواستن قبول بشم نمی خورد  

    یادمه یه روز کتاب پزشکی از یه کتابخونه امانت گرفتم گوشه ی کتاب شعر بود شعر کتاب رو بیشتر از اون مطالب دوست داشتم همش دنبال ادامه اش می گشتم 

    اصلا یه بیت شعر باعث شد این سفر پر خطر رو انتخاب کنم 

    از کوزه همان برون ترواد که در اوست 

    این جمله رو پشت یکی از صندلی ها نوشته بودن 

    نمی دونم وقتی زنگ تفریح دیدمش شاید با خودم فکر کردم تا ابد نمی تونم حقیقت درونم رو انکار کنم هر چند که به مذاق نزدیک ترین کسانم خوش نیاد هر چند که به خاطرش طرد بشم 

    وقتی به یه چیزی احساس تعلق نداشته باشی به حقیقت وجودت نخوره همش احساسات واقعی ات از یه جایی سریز می کنه و خودش رو نشون می ده 

    به نظرم تو شجاعی چون کم کم متوجه حقیقتت داری می شی و براش می جنگی باور کن بعضی ها جراتش رو ندارن انکارش می کنن  

    ببخشید می دونم شاید حرف هام زیاد چرت باشه شاید نتونم عمق احساست رو درک کنم چون آدما متفاوت از هم احساس می کنن 

    موفق باشی آرزو می کنم هر چیزی که برات بهترینه پیش بیاد 

  • 𝒃𝒂𝒓𝒊𝒔𝒕𝒂
    31 Khordad 01، 23:20
    𝒃𝒂𝒓𝒊𝒔𝒕𝒂
    سلام@-@ مرسی که چرت و پرتامو میخونی
    چه داستانی!خیلی خوشحالم که به علاقت رسیدی و مرسی که داستان زندگیت رو بهم گفتی*-*

    نمی دونم وقتی زنگ تفریح دیدمش شاید با خودم فکر کردم تا ابد نمی تونم حقیقت درونم رو انکار کنم هر چند که به مذاق نزدیک ترین کسانم خوش نیاد هر چند که به خاطرش طرد بشم 

    وقتی به یه چیزی احساس تعلق نداشته باشی به حقیقت وجودت نخوره همش احساسات واقعی ات از یه جایی سریز می کنه و خودش رو نشون می ده 


    وضعیت منم دقیقا الان همینه:)

    اینکه ادم احساس میکنه تنها نیست و یه سری افراد هستن توی دنیا که محدود فکر نمیکنن و میفهمن چی میگی یعنی درک کردن عمق احساسات

    همچنین^^

    خوشحال میشم اگه دوست داشتی بیشتر ارتباط داشته باشیم، من اهل سو تفاهم و این حرفا نیستم

  • ناشناس
    2 Tir 01، 12:00
    ناشناس

    سلام 

    من هم خوشحال شدم باهات حرف زدم 

     

    اون زمان این جملات از کتاب کیمیاگر خیلی بهم انگیزه می داد:

     

    زمانی که واقعا خواستار چیزی هستی، باید بدانی که

    این خواسته در ضمیر جهان متولد شده است و تو،

    فقط مامور انجام دادنش بر روی زمین هستی.

     

    وقتی خواستار چیزی هستی، همه جهان در تکاپوی آن است که تو به خواسته‌ات برسی

  • 𝒃𝒂𝒓𝒊𝒔𝒕𝒂
    2 Tir 01، 22:27
    𝒃𝒂𝒓𝒊𝒔𝒕𝒂
    @-@


    چقد قشنگه میخونمش حتما کل کتابو^-^


    ولی من وقتی خواستار چیزی هستم همه جهان در تکاپوی آن است که به خواستم نرسم:"
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Made By Farhan TempNO.7