𝓭𝓪𝔂𝓼 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓵 𝓭𝓮𝓪𝓽𝓱-𝓭29
خب، دیروز دلمو زدم به دریا و کتاب تاریخ هنر رو از کیم گرفتم! فکر کنم خودمم باورم نمیشه دارم برا کنکور هنر میخونم. درک عمومی هنر توی همه زیرگروه های هنر ضریبش بالاست بتونم خوب بزنمش خیلی خوب میشه، ریاضی بچههای هنر هم از مال خودمون راحت تره، عمومیهام که یکین بنظرم تو این وقتی که مونده میتونم یه کارایی بکنم که حتی اگه موندم پشت کنکورم با حسرت نمونم!! دارم سعی میکنم بزور به زندگیم نظم بدم و الان وسط کتاب "بی حد و مرز"ام کاملا دارم میفهمم که چقدر توی این مدت اشتباه کردم و چقدر باید خودمو اصلاح کنم. اولین کتاب غیر درسیه که موقع خوندنش دارم خلاصه برداری میکنم و قید خط قرمزم که خط کشیدن توی کتابامه رو زدم و دارم توش نکات مهم رو خط میکشم. حتی رفتم یوتیوب و دوباره یادگرفتن برنامه نویسی رو شروع کردم و میخوام کاملش کنم. خیلی حس خوبیه که به خودت یه ماه وقتی بدی برای زنده بودن حتی اگه قرار نباشه بعدش بمیری!! از بعد از عید دیگه جدی کنکوری خوندن رو گذاشتم کنار و مامانم امروز داشت با حسرت به خواهرم میگفت که من توی 6سالگی اسم کلی دایناسور با تمام مشخصات ظاهری و محل زندگی و... رو بلد بودم و همشونو خودم خونده بودم و حفظ کردم و دارم خودمو حروم میکنم. در صورتی که الان واقعا احساس بدی ندارم نسبت به اینکه درس نخوندم و کلی مطالعه کردم و چیز یاد گرفتم. دارم مرتب تر میشم، دارم منظم تر فکر میکنم دارم همه افکار محدودمو میندازم دور و میخوام کاری رو بکنم که احساس میکنم درسته. خیلی بهش فکر کردم، خیلی خیلی، من خیلی وقتها کاری رو کردم که دوست نداشتن و اولش مخالفت کردن ولی خب تهش قبول کردن دیگه. تهش قبول میکنن دیگه!!
یه همکلاسی سال هفتم-هشتم داشتم که به شدت دوست داشتم باهاش دوست بشم چون خیلی بیشتر از من میدونست و پیشش احساس نادونی میکردم، توی زندگی واقعی با آدمایی دوست میشم که بهم احساس نادون بودن میدن چون میتونم ازشون کلی یاد بگیرم و پیشرفت کنم ولی هیچ وقت بهش نگفتم میخوام باهاش دوست باشم، الان کیم باهاش دوسته و به واسطه کیم باهاش بعد امتحانا چند ساعت حرف میزنم و این حسو بهم میده که واییی من باید باهاش دوست بشم و کلی ازش یادبگیرم! الان واقعا میخوام دلمو بزنم به دریا و باهاش دوست بشم
برا امتحان عربیم خیلی خوندم و به نسبت آمادم براش و امیدوارم فردا استرس نگیرم و مثل آدم جواب بدم
+مایل به حرف زدن؟