Winter Falls
همه چیز به جز من تغییر کرده
دیگه انقدر تنها بودم که داره دردناک میشه
تیغههای یخی روی قلب سرد و بی حسم آب شدن
انقدر دوباره و دوباره یخ زده و ذوب شده که
قلبم گرمای وجودش رو بخاطر اینهمه پشیمونی از دست داده
ما شبیه فیلمیم، خیلی خفه کنندهس
هنوز دارم با همون داستانای قدیمی دست و پنجه نرم میکنم
درحالی که میدونم کاری از دستم برنمیاد ولی
وقتی آثارتو میبینم همهچی ناخودآگاه یادم میاد
پاییز خزان، برف میباره
پاک تر از هر چیز دیگهایی
میباره
هر چیز مرتبط با تو رو که هنوز باهام مونده، پاک میکنم
بیا همه چیز رو بسوزونیم، بیا همه چیز رو بسوزونیم
بیا همینجوری تمومش کنیم، آخرش فقط برامون خاکستر میمونه
قلبم رو تو این نسیم زمستون میسوزونم
و خاکسترش رو به دور دستها پخش میکنم
حالا تنها کسی که باقی مونده به جای ما، منم