به سمت دیوانگی
اگر میپندارید چیزهای نامقدر با عقل مقدر میشوند،
جز اینکه از طریق عقل
به سمت دیوانگی روید،
کار دیگری انجام ندادهاید.
مسئله اسپینوزا
آلوین د.یالوم
اگر میپندارید چیزهای نامقدر با عقل مقدر میشوند،
جز اینکه از طریق عقل
به سمت دیوانگی روید،
کار دیگری انجام ندادهاید.
مسئله اسپینوزا
آلوین د.یالوم
مرگ با شکوه
بهتر از
زندگی پست و
معمولی
بود.
تغییر
مویان
+شبتون بخیر
زندگی کردن نادرترین اتفاق جهان هستی است.
بیشتر مردم فقط وجود دارند،
همین.
هر دو در نهایت میمیرند
آدام سیلورا
+بعضی وقتا آدم میرسه به جایی از زندگیش که این شکلی که حاجی این زندگی نیست... اگه این زندگی نیست، پس چی زندگیه؟
++مایل به صحبت کردن؟
+++یه وبلاگ زدم برا روزانه نویسیم که دیگه اینجارو با چرت و پرتام به گند نکشم، اگه دوست داشتین بهم بگین ادرسشو بهتون بدم
خانوادههای خوشبخت
همه به مثل هماند،
اما خانوادههای شور بخت
هر کدام بدبختی خاص خود را دارند
آناکارنینا
به عنوان یه جراح، اغلب شنیدهام که بیمارانم توضیح میدهند که چگونه درد را در شب با شدت بیشتری تجربه میکنند. این به این معنا نیست که درد آنها در شب بدتر است. فقط چون در شب هیچ دلیلی برای حواس پرتی وجود ندار، ذهن ساکت میشود و دردی که تمام روز بوده بیشتر بهنظر نیرسد. به همین دلیل است که چشمان ما در ساعت دو بامداد باز میشوند و همه نگرانیها درباره آینده یا پشیمانی از گذشته در تاریکی شب به ذهنمان حجوم میآورند.
مغازه جادویی
دکتر جیمز.آر.دوتی
فیلبانی که واقعا فیلبان نیست! عاشقی که واقعا عاشق نیست. شاگرد کینهای که به راحتی بازیچه دست آدمای سیاست مدار میشه. دختری که بخاطر کینه از پدرش هرکاری میکنه. مردم خرافاتی که هرکاری میکنن تا از جن و... دور بمونن. ملتی که به خرافات بیشتر از علم اهمیت میدن. یه داستان پر از دروغهایی که آدما برای حفظ جون و موقعیتشون میگن... کتابی که اصلا قابل پیشبینی نیست.
میگفت:«انسان وقتی به مرتبه بالایی از شناخت میرسد نه از حرام دم میزند نه از حلال، نه بهشت میخواهد نه از جهنم میهراسد. اصل خود ایمان است، نه شکل و شمایل و پوسته و لباس ظاهریاش.»
تا حدی پیش رفته بود که احکام قاضیان و حتی فتواهای شیخ الاسلام را قبول نداشت. قانونی که میان مرم عوام رواج داده شده بود این بود که نیندیشند و دیگران به جای آنها فکر کنند و لقمههای آمادهای را در دهان آنها بگذارند.
از عشق حرف میزد. از کوچکترین ذرات تا بزرگترین آنها را دارای ارزشی برابر میدانست. میگفت:«یک روستایی بی سواد از یک استد با تجربه یا از یک حاجی که هفت بار به سفر حج رفته است میتواند بیشتر به خدا نزیک باشد.» اگر چنین است پس علما چه ارزشی خواهند داشت؟
دعا کردن آشکار کردن عشق است، عشقی که به خدا داریم. در دنیای عشق جایی برای ترسیدن یا منفعت شخصی وجود ندارد. انسان که غایت آفرینش است باارزش ولی ازلی است. هیچ چیز برای او حرام نیست در این صورت نه باید از دیگهای جوشان ترسی داشته باشد نه در انتظار حوریان باشد. زیرا بهشت و جهنم ، عیش و عذاب در فرداها نیست، حالاست. در دوردستها نیست، اینجاست.
جایی که ترس وجود داشته باشد،
هنر چگونه میتواند رشد کند؟
من و استادم
الیف شافاک
سرباز جوان زمزمه کرد: «نوری طلایی رنگ دیدم.»
«چهطور؟»
«آنقدر درخشان بود که تمام میدان را روشن کرده بود. فهمیدم خدا با ماست.»
جهان فکر کرد اگر چنین نوری وجود داشت حتما از رو به رو دیده بود. این یعنی لشکر دشمن نیز این موضوع را باور کرده بود که خدا با آنها است. شاید جنگ تنها دعوای میان دو گروهی بود که هرکدامشان فکر میکردند خدا با آنهاست. اگر کسی چنین ادعایی نمیکرد، دلیلی هم برای جنگیدن وجود نمیداشت.
من و استادم
الیف شافاک