با مرگ
زانوهای غم را در آغوش کشید،
سرش را روی بالشت تنهایی گذاشت،
پتوی درد را رویش کشید،
و با مرگ هم بستر شد...
زانوهای غم را در آغوش کشید،
سرش را روی بالشت تنهایی گذاشت،
پتوی درد را رویش کشید،
و با مرگ هم بستر شد...
تمام احساساستش را در سینهاش حبس کرده بود
نیاز داشت یکی آنقدر محکم بغلش کند،
که تمام احساساتی که مبحوس کرده بود از چشمانش بیرون بریزد
+این خیلی بده که نمیتونم احساساتمو نشون بدم، یه عالمه احساس قدیمی دارم که روهم جمع شدن و نمیتونم نشونشون بدم و بخاطرش همه رفتارای جدیدم حالت روتین داره... چون چیز خندهدار گفت میخندم! اینجا نیازه جوری رفتار کنم که انگار ناراحتم، اینجا باید داد بزنم... انگار یه ماشینم که برنامه ریزی شده! شدم یه پارادوکس بزرگ، یه آدمی که پر از احساسه و هیچی حس نمیکنه
++کاش یه چیزی بیشتر از صرفا دیدن پستا بودین:)... خیلی ناراحت میشم وقتی افکار درونم که تو دنیای واقعی به هیچکس نشون نمیدم رو اینجا مینویسم و بعد ایگنور میشم:)
به یاد حرف فردریش افتاد که میگفت، کسی که خود یک خلق کننده و آماده خلق افراد خلاق نیست، نباید فرزندی خلق کند و در دل به او حق داد. اشتباه است که انسان به دلیل نیاز، تنها نبودن و معنایی به زندگی بخشیدن، بچهداز شود. همچنین غلط بود که انسان به وسیله پاشیدن بذر به آینده، طلب جاودانگی کند، گوشا این بذرها حاوی خودآگاه شخص هستند
وقتی نیچه گریست
دیگه دوستم نداشته باش، منو دیوونه نکن.
چشمهاش خیلی حساس و زخمی بود.
کاری نکن که عاشقت بشم،
قبل از اینکه بشکنی فرار کن.
قبل ازاینکه دردت بیشتر شه فرار کن.
چشمهاش خیلی حساس و زخمی بود.
مثل سایه هایی که بعد از راه رفتن توی تاریکی کوتاهتر میشن.
این منظره بالاخره نمایان میشه.
برای من مهم نیست که روی گل ها پا گذاشته میشه.
همه چیز اینطوری تغییر میکنه.
تنها دلیلی که نمیتونم دوستت داشته باشم همینه.
من پایانش رو میدونم.
ایدهآلها توهمن، واقعیت بی رحمانهست.
چیزی به نام ایدهآل وجود نداره.
زخمی که هنوز بو میده.
گلهای پژمردهای که هنوز از خار باقی موندن.
قبل از اینکه این رابطهی زهرآلود خراب بشه، فرار کن.
قبل از زیاد شدن دردت فرار کن.
نمیخوام بهت بگم دوستم نداشته باش
دلم برای مرگ تنگ شده.
اگه دوست نداری صبور باشی، فرار کن.
اگه دوست نداری دیگه عاشقم نباش.
قبل از اینکه بشکنی فرار کن.
https://open.spotify.com/track/6e7SWgyx1EsEHmdDlsrbth?si=Fx9D6oOqSVeh3l8kswRjyA
+نیاز دارم برا صدای چان بمیرم:)
امان ار این سودایی!... واقعا کجاست دریایی که بتوان در آن غرق شد؟
من چیزهای کمی را هم که داشتم از دست دادم، نامم را؛ اعتماد مردم را،
من زیاد از دست میدهم. و یک دوست، ره. همه چیزم را در طی سال
با رنجهای وحشتناکی از دست دادم که هنوز رنج آنها را تحمل میکنم.
انسان دوستانش را بسیار سختتر از دشمنانش میبخشد.
وقتی نیچه گریست
+انقدر فشار روم هست، احساس میکنم دارم زیر فشار له میشم
++بیاین یکم حرف بزنیم
تا وقتی مرگ رو با تک تک سلولهات حس نکنی،
هیچ وقت نمیفهمی چقدر میخوای زنده بمونی
+یکی از مشنگانهترین کارهایی که میکنم اینکه وقتایی که خیلی حالم بده، یه تیغ برمیدارم بعد به خودم این حقو میدم که هی تو الان میتونی خودتو بکشی... و واقعا اون لحظهای که فشار تیغ جوری که نمیبره ولی احساسش میکنی رو پوستت، اون لحظهایه که میفهمی چقدر میخوای زنده بمونی... چقدر میخوای این زندگی رو که هیچ فایده ای نداشته برات
++این کاربر سر کلاس ریاضی۲ در حالی که داره تو خواب و بیداری سیر میکنه این پست رو نوشته، و ۱۰۰٪ بعدا بخاطرش مثل خر پشیمون میشه:|
اینجا،
کنج خانهی قدیمی،
بین کتابهای کهنه نمور
لابهلای پاکتهای خالی سیگار
تفالههای قهوه
و بستههای قرص
کسی درد میکشد،
اینجا،
جاییست که صدای سکوت،
از صدای فریادها بلندتر است
و تنهایی
واژه ایست که سالیان سال با آن انس گرفته است
اینجا،
سالیان سال است که جسد پوسیدهای،
هر روز زندگی میکند...
بعد از دوروز پیادهروی بالاخره به گودالهایی رسیدیم که خودمان کنده بودیم. بامزه است، آدم خودش گور خودش را بکند. بعضی گودالها کم عمق هستند و بعضیها اندازه دو نفر جا دارند. حس عجیبیست خوابیدن در جای دیگران. من همیشه موقع کندن گودالها خیلی دقت میکنم، چون نمیدانم چه کسی قرار است در آنها بخوابد. نفر بعضی کیست؟
یاد جملهای از یک کتاب افتادم که در دبیرستان خوانده بودم:(مکانهای حقیقی در هیچ نقشهای ترسیم نمیشوند.) مطمئن باش بعد از جنگ هیچ کدام از گودالوها را در نقشه نمیبینی. حالا خانه من زمینی است که شبها سرم را رویش میگذارم. همان جایی که دراز میکشیم و من و رفقایم دعا میکنیم تا صبح دیگری را ببینیم.
ماه بر فراز مانیفست
کلر وندرپول
+این کاربر خستهتر از همیشه و امیدوارتر از همیشه است...
++دارم گاردمو نسبت به آدما و وابسته شدن بهشون میارم پایین، دوست ندارم دوباره وابسته کسی بشم و درد بکشم
چند وقتِ پیش یه استی از ترکیه بعد از زلزلهای که اونجا اتفاق افتاد این نامه رو برای لینو و استریکیدز نوشت، تا دوستِ استیای که توی این زلزله از دست داد به آرزوش برسه:
🗣: سلام مینهو و اسکیز، از طرفِ استی ترکیهای. بنگ چان یا فلیکس میشه این نامه رو برای مینهو ترجمه کنید؟ یا بقیه اینکارو بکنن؟ ممنون :)
🗣: ما همه ساعت ۴صبح با صدای وحشتناکی که شنیدیم بیدار شدیم، این صدای زلزله همزمان توی تا ۱۰ شهر اتفاق افتاد. حتی بعد از چندساعت هنوز ادامه داشت.
🗣: یه عالمه از مردم ناپدید شدن، عدهای زیر اوار موندن و تعدادی مسدوم و بعضی از مردمِ من جونشون رو از دست دادن. دستهام میلرزه و بابت دستخطِ بدم معذرت میخوام. این خیلی درد داره مینهو، من میترسم مینهو. فکرنمیکنم بتونم کاری بکنم جز نوشتن این نامه بخاطر یکی از دوستهای استیام که از دستش دادم. اون زیر آوار موند، من نمیتونستم نجاتش بدم، ما نتونستیم نجاتش بدیم، من متاسفم مینهو..
🗣: من اینو برات نوشتم چون اون میخواست بهت بگه چقدر دوستت داره.من این نامه رو نوشتم چون میخواست بهت بگم میدونی آخرین پست دوستم چی بود؟ اون عکست رو گذاشته بود و کپشن زده بود "هوا خیلی سرده، من به دستهات نیاز دارم." همه منتظر شنیدن خبر سلامتیش بودیم اما وقتی خبر فوتش رو توی اخبار شنیدیم، هیچکس نمیخواست باورش کنه.
🗣: اسمش لیلا بود. درآخر امیدوارم هرجا هستی خوشحال باشی. ببین من این نامه رو نوشتم تا به مینهو بگم چقدر دوستش داشتی.نگران نباش، خوب بخواب فرشتهی من.
🗣:مینهو، ما خیلی دوسِت داریم.اون خیلی دوسِت داشت. لطفا بذار لیلا برای آخرین بار دستهات رو بگیره. نذار سردش بشه. من بهت افتخار میکنم مینهو، به استریکیدز افتخار میکنم. ممنون که این همه ادم رو دور هم جمع کردین، ترکیه دوستتون داره بچهها♡
ᰈ @SKZSEXY
+باشه ولی من نباید با این گریم میگرفت
-تو خوشمزه ترین غذاهای دنیا رو درست میکنی
+بخاطر خوشمزه بودن گوشتشه
-مگه چه گوشتی تو غذاهات میریزی؟
-وقتی بفهمی اونقدر زنده نمیمونی که دوباره غذاهامو امتحان کنی
+این کاربر مثل خر روانش ریخته بهم، به خودم قول داده بودم اگه معدلم بالای ۱۹بشه، گوشیمو عوض میکنم ولی بخاطر نمره ریاضی و شیمیم فقط معدل الف میشم، حقیقتا بالای ۱۹هم میشد پولم اندازه ای که عوضش کنم مدلی که میخوام رو بخرم نبودش ولی خب اون موقع میتونستم به یه بهانه ای خودمو قانع کنم پول بگیرم از یکی:"
++این کاربر از دست خودش کلافه شده، تا یه جایی میشه راجب دیگران و حرفاشون سکوت و مقاومت کرد، از یه جایی به بعد واقعا وارد یه گارد و خودسانسوری خیلی بزرگ در ابعاد خیلی زیاد میشین که دیگه کسی نتونته به خود واقعیتون صدمه بزنه، و این خیلی کلافه کنندست که نمیتونم احساساتم رو بروز بدم... رسما یه تیکه چوب خشک متحرکم که هرچقدر میخواد احساسات بروز بده مغزش جلوشو میگیره:|
+++پی نوشت ها از خود پست طولانی تر شد🙄💔