فقط وقتی به تو میرسم
-چرا فقط منو دوست نداری؟
+خیلی وقته هیچکسو دوست ندارم
فقط وقتی به تو میرسم
هیچ انرژی برام نمونده که قایمش کنم
+کهیر زدن خر است
++حرف بزنیم؟
-چرا فقط منو دوست نداری؟
+خیلی وقته هیچکسو دوست ندارم
فقط وقتی به تو میرسم
هیچ انرژی برام نمونده که قایمش کنم
+کهیر زدن خر است
++حرف بزنیم؟
با آن همه دشمنی که کردی
بازآی که دوستی همان است
بعضی وقت ها به این فکر میکنم که دقیقا چی شد که کارمون به اینجا رسید
نتیجه سادست
تو مغرور بودی
من مغرور تر بودم
چشمانش را بست
همه دوستانش تنهایش گذاشته بودند
از تنهایی گریهاش گرفت
چشمانش را که باز کرد
درخت شده بود
#بلو-نوشت
+چقد سنگین حرف میزنم تازگیا، اثرات کنکور ب جان شما
++چقد دلم میخواد یکی بیاد محکم بغلم کنه و نزاره بیشتر از این خرابه های زندگیم اوار شه رو سرم، ولی من حتی کسی رو بجز خودم ندارم که دستمو بگیره و از زیر اوار خرابه ها بکشم بیرون:)
ولی این انصاف نیست
بعد اینکه دیشب تا صبح کلی با یه ادم حرف زدم
داشتم به حرفاش فکر میکردم امروز
که الان پیام مامانمو دیدم که بهش پیام داده بود راجب اون چیزا قانعم کنه:)....
من اصلا گریه نمیکنم:)...حتی دلمم نمیخواد گریه کنم:)
بازم برا کسی سواله چرا من به سایمم اعتماد ندارم؟
آیا میدانید چه کسانی همیشه بر پایه احساساتشان زندگی میکنند؟
بچههای سه ساله و سگها!
آیا میدانید بچههای سه ساله و سگها چه کار دیگری هم میکنند؟
روی قالی خراب کاری میکنند.
#هنر-رندانه-به-تخم-گرفتن
2022-04-04
همه چیز به جز من تغییر کرده
دیگه انقدر تنها بودم که داره دردناک میشه
تیغههای یخی روی قلب سرد و بی حسم آب شدن
انقدر دوباره و دوباره یخ زده و ذوب شده که
قلبم گرمای وجودش رو بخاطر اینهمه پشیمونی از دست داده
ما شبیه فیلمیم، خیلی خفه کنندهس
هنوز دارم با همون داستانای قدیمی دست و پنجه نرم میکنم
درحالی که میدونم کاری از دستم برنمیاد ولی
وقتی آثارتو میبینم همهچی ناخودآگاه یادم میاد
پاییز خزان، برف میباره
پاک تر از هر چیز دیگهایی
میباره
هر چیز مرتبط با تو رو که هنوز باهام مونده، پاک میکنم
بیا همه چیز رو بسوزونیم، بیا همه چیز رو بسوزونیم
بیا همینجوری تمومش کنیم، آخرش فقط برامون خاکستر میمونه
قلبم رو تو این نسیم زمستون میسوزونم
و خاکسترش رو به دور دستها پخش میکنم
حالا تنها کسی که باقی مونده به جای ما، منم
+ولی این یه اتفاق بد کوچیک که مال خیلی وقت پیش بوده چرا هنوزم بخاطرش ازم ناراحتی؟
-کرونا که گرفته بودی، حدودا یه هفته مریض بودی
ولی تا یه مدت طولانی بعدش سرفه میکردی
هنوزم وقتی زیاد کار میکنی یا حرف میزنی سرفت میگیره
کرونات که فقط یه هفته طول کشید
پس چرا بعدش انقد اذیت میشی؟
بعضی اتفاق های بد اینطورین
انقدر ریزن که از نظر بقیه اصلا چیز مهمی نیستن
ولی فقط خودت میدونی همون یه اتفاق کوچیک چجوری میتونه تورو از تو از هم بپاشونه
+چیکار بکنم که ببخشیم؟
-برای همیشه از زندگیم محو شو
+از سری زر های مفت من
++بی هدف ترین بی هدف دنیا|:
یه سوال ازت دارم، چرا فکر میکنس مهمه که تو چی میخوای؟ این طوری که سوال رو میپرسه، انگار واقعا تحت تاثیر احساسات قرار گرفته و قاطی کرده. این آرزو و خواستن چیه که تو ازش حرف میزنی؟ گیج شده که اصلا اینها اهمیت دارن یا نه. کی اهمیت میده که تو چی میخوای؟ تنها چیزی که مهمه اینکه چی برات خوبه. منو مامانت فقط به این اهمیت میدیم که چی برات خوبه. تومیری دانشگاه، دکتر میشی، موفق میشی. بعد دیگه مجبور نیستی توی مغازه ای مثل این کار کنی. اون وقت پول و احترام بدست میآری. اون وقت هرچی که بخوای محقق میشه. یه دختر خوب پیدا میکنی، بچه دار میشی و رویای آمریکاییت رو بدست میآری. چرا میخوای آیندت رو برای چیزهای موقتی که دوست داری داشته باشی خراب کنی؟
خورشید هم یک ستاره است
1401/1/9
+کاش میشد فهموند به خانواده ها که چیزی که تو آینده مهمه اینکه خوشحال باشی، یه شاعر خوشحال، یه نویسنده خوشحال، یه دلال خوشحال و با حال روانی خوب خیلی مهم تر از یه دککتر که نمیتونه با شغلش کنار بیاد حالش خوب نیست با کارش، چند روز پیش با بابام حرف میزدم راجبش و گفت که مهم نیست چی میخونی که، مهم کارته! چرا مهم نیست:|؟ تو قرار 30سال با اون کارت کنار بیای:)...گفتش که نه میتونی پشیمون شدی یه کار دیگه ای هم بکنی، گفتم اون وقت خیلی ها هستن که اون کارو جدی از اول شروع کردن و ده برابر تو توش تخصص دارن
++ نشانه های پیشرفت در زندگی (من خودم از این مقاله های هفته نامه هلی تاک رو دارم میخونم ته هر پست توی پی نوشت لینک یکیشون رو بزارم؟ خودمم میتونم اینجوری مقاله بنویسم، مطالعم توی زمینه توسعه فردی خیلی زیاد شده بنویسم؟)
تو قطره ای از یک اقیانوس نیستی
بلکه
تمام اقیانوس در یک قطره ای
مولانا
خونه پدر بزرگ مادر بزرگ من یه شهردیگست-تو یه استانیم ولی توی دوتا شهر جدا- هیچ وقت یادم نمیره، وقتی بچه بودم هر دفه میومدیم خونشون بابابزرگم قبلش میرفت برامون شیرموز میخرید:> تا از در میومدیم دخترخالم رو صدا میزد که شیرموزهارو بیارید بخورید، مامان بزرگمم همیشه داد میزد که نه الان نخورین سیر میشین ناهار نمیخورین... اینکه الان بخاطر کمردردش خونه نشین شده و نمیتونه زیاد بره بیرون و اینا خیلی اذیتم میکنه:> کاش میتونستم زمان رو متوقف کنم کاش میتونستم یه کاری کنم پیر نشه:> هنوز هم از همون مارک شیرموز میخرم ولی هیچ کدومشون هیچ وقت مزه اون شیرموزهارو نمیداد
+با کلی بدبختی خانوادم بالاخره قبول کردن که اوکی نرو پزشکی بخون، هرکاری میخوای بکنی بکن و اینا، بعد تا کسی ازم میپرسه میخوای چه رشته ای بری میگم رشته رو یه جوری رفتار میکنه که انگار خاکککک تو سرت تو فلانی فلانی حیف میشی و این حرفا