𝓭𝓪𝔂𝓼 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓵 𝓭𝓮𝓪𝓽𝓱-𝓭18
امروز اومدم جهنم (استعاره از جایی که ازش متنفرم) و نشد تاریخ هنر رو بیارم چون امانت بود و صفحه هاشم گلاسه بود بلایی سرش میومد بیچاره بودم و تا فردا شب هم جهنمیم و 60صفحه از برنامم جا میمونم! امروز آزمون هنر قلمچی رو دادم و رتبم توی شهر 2 بود توی زیرگروهام بین 1تا4 بودم در کل رتبه کشوریم 184 شد ولی نمیخوام شرمنده مامانم بشم که همیشه همه جوره پشتم بوده!
خسته تر از هر خسته ی دیگه ایم.... رتبه کنکور تجربیم اصلا خوب نخواهد شد! به هیچ وجه، و هیچکس بجز خودم و کیم نمیدونیم من چقدر جنگیدم برای اینکه بتونم رشتم رو ادامه بدم، برای اینکه به قدرت اول بخونم، من آدمیم که مشاورم تا آخر تابستون پارسال معتقد بود در بدترین حالت زیر 1000 میشم ولی واقعا از نظر روحی خستم. کاش میشد صداهای توی مغزت رو کنترل کنی، بعضی وقتا کلا خاموششون کنی تا با خیال راحت کارتو بکنی... بدون اینکه احساس عذاب وجدان بکنی، بدون اینکه این احساسو داشته باشی که نمیتونی، بدون هیچ کمالگرایی کوفتی
کاش هیچ وقت زودتر حرف نمیزدم، زودتر خوندن یاد نمیگرفتم، مسابقه جابر شرکت نمیکردم، دایره المعارف نمیخوندم، جهشی نمیخوندم، اون جهنمزادگان کوفتی قبول نمیشدم، مقاله و داستان نمینوشتم و کلاس نمیزاشتم که الان به هرکی میرسم همه رو دونه دونه نطق کنه برام و بگه آره داری حروم میشی فلان بهمان بیسان... کاش هیچ کاری نمیکردم که هیچکس ازم هیچ توقعی نداشت! کاش زیر بار فشار جامعه برای بهتر بودن، این همه کمالگرا نبودم
کاش میشد زندگی دکمه کنترل زد داشت، برمیگشتی عقب و همه کاراتو اصلاح میکردی
شب بخیر


