𝓭𝓪𝔂𝓼 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓵 𝓭𝓮𝓪𝓽𝓱-𝓭12
دیشب بعد باغ کیم اومد خونمون و صبح رفتیم خواهرمو گذاشیم باشگاه بعدش رفتیم کارنامه گرفتیم، هیچ درسی رو بد ندادم ولی هیچ کدوم بجز دینی رو عالی هم ندادم چقد تایپ کردن با گوشی کوچولو سخته! مدرسمون بهم ۱۸۰هزارتومن بن کتاب داد که خیلی ذوق کردم براش... خیلی خیلی ذوق کردم براش! باید برم هرچه سریع تر کتاب بیارم چون تا ده تیر وقت داره... حیوونامو بردم حموم و انداختم تو وان خواهرم و تا تونستم شامپو زدم بهشون شستمشون قشنگ برقشون انداختم... دو سه روزه خونه نیستم خیلی لاغر شدن میتونم با یه دست بلندشون کنم.
دوباره کهیرهام شروع شده و تنها کاری که دارم میکنم اینکه تمام زورمو میزنم که خودمو زیاد نخارونم، تمام امروز اینجوری بودم که دلم میخواد گریه کنم ولی گریم نمیگرفت، احساس خفگی دارم... دارم خفه میشم زیر بار عذابوجدانی که دارم بابت درس نخوندنم، بابت خوب امتحان ندادنم، بابت زنده بودنم!!زیر بار توقعات دارم له میشم! یا شایدم له شدم. یه کار خیلی زشت دیگه هم دارم میکنم که به شونصد نفر قول داده بودم هیچ وقت دیگه انجام نمیدم و چون وقتی به این فکر میکنم که زدم زیر قولم بیشتر عصبانی میشم بیشتر انجامش میدم خب خوشبختانه هیچ کدومشون ادرس اینجارو ندارن که بخوان یقم رو بگیرن